ویانای منویانای من، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

دختر زیبای من

سفر به اهواز

سلام دختر عزیزم 14 آبان همراه مامانی رفتیم اهواز. خیلی خوش گذشت و اتفاقات زیادی افتاد. حرف زدی برای اولین بار وایسادی و و  و دندونای بالات در اومد. حالا کم کم مینویسم. مامانی تنبلی میکنه. مامانی همش نگران بود ک نکنه تو هواپیما گریه کنی ولی تو خیلی خیلی خوب بودی. موقعی ک هواپیما میخواست بلند شه خوابیدی و موقع نشستن بیدار شدی و شروع کردی بازی کردن. و مسافرای دیگه رو نگاه میکردی. بعدشم خاله ارمیتا اومد دنبالمون و رفتیم پیش مادر بزرگ....
17 آذر 1393

اشاره کردن

عزیزم چند وقتی هست که به وسایل مختلف اشاره میکنی. انگار ک میپرسی این چیه؟ و وقتی اون چیزی رو ک مد نظرت بوده متوجهش میشیم کلی ذوق میکنی عزیزم.  
15 آبان 1393

جشن دندونی

سلام دختر قشنگم امروز برات جشن دندونی گرفتیم. و پدربزرگ و مادربزرگ و عمه و عموها اومدن. جشن خوبی بود و خوش گذشت. تو هم برامون دلبری کردی و کلی با عمو احمدت بازی کردی. امیدوارم همیشه شاد باشی دخترم و دندونات هم همیشه سالم باشن.     ...
10 آبان 1393

10ماهگی ویانای عزیزم

سلام دختر خوبم ویانای عزیزم تو این مدت اتفاقات زیادی افتاد و تو دختر خوبم خیلی پیشرفت داشتی. مامانی اول از همه بگم که این ماه قدت حدود 10 سانتیمتر رشد کرد و ماشاالله خیلی بلند قد شدی حدود 80 شدی دختر خوش تیپ مامان. دکتر میگفت به اندازه بچه 1ساله شدی 18 شهریور هم دندونات در اومد دو تا دندون کوچولوی خوشکل ک وقتی میخندی و دندونات مشخص میشه مامانی برات ضعف میکنه. جدیدا هم طرز حرف زدنت عوض شده و صداهایی ک بیان میکنی دیگه مثل نی نی  ها نیست. از زبونت استفاده میکنی. ویانای من الان خوابیدی عزیزم. امیدوارم همیشه سلامت باشی عزیزم. ...
8 آبان 1393

بهارم دخترم

ویانا مامان من این شعر خیلی دوست دارم چون وقتی بچه بودم پدرم برام میخوند. جالب اینکه وفتی بزرگ شدم دیدم شعرو حفظم از بس تو بچگی شنیده بودم و حالا تقدیم ب دختر زیبای مامان:     بهارم دخترم - فریدون مشیری     بهارم دخترم از خواب برخیز شکر خندی بزن و شوری برانگیز گل اقبال من ای غنچه ی ناز بهار آمد تو هم با او بیامیز *** بهارم دخترم آغوش واکن که از هر گوشه، گل آغوش وا کرد زمستان ملال انگیز بگذشت بهاران خنده بر لب آشنا کرد *** بهارم، دخترم، صحرا هیاهوست چمن زیر پر و بال پرستوست کبد آسمان همرنگ دریاست کبود چشم تو زیبا تر از اوست *** بهارم، دخترم، نوروز آمد تبسم بر رخ مردم کند گ...
19 شهريور 1393

دومین دلنوشته برای ویانای من در سن 8ماهگی!

ویانای من تو متولد شدی عزیزم و چند روز دیگ میری تو 8 ماه. میبینی مامانت چقدر تنبله ولی قول میدم بیشتر ازینا فعالیت کنم اینجا. ویانا مامانی از پریروز  شروع کردی دست زدن قوربون اون دستای کوچیکت بشم من. عاشقتم مامانی. فردا میام کلی از خودت برات مینویسم.
5 شهريور 1393

اولین دلنوشته من برای دخترم

  سلام دختر قشگم این اولین مطلبیه که تو این وبلاگ برات مینویسم البته قبلا هم تو یه وبلاگ دیگه برات خاطراتمونو نوشتم اما متاسفانه رمز عبورم یادم رفته مامان جون الان آخر هفته 35 ام. 13 آبان اومدم اهواز و قراره تا بعد از دنیا اومدن تو اینجا بمونم. دلتنگ پدرت هستم خیلی زیاد اما چاره ای ندارم. تو موجود کوچولو باید صحیح و سالم باشی به خاطر همین اومدم تا مادر بزرگ بیشتر ازت مراقبت کنه. اتفاقاتی که افتاده رو هم کم کم برات مینویسم. دوست دارم دخمل صورتی مامان ...
6 آذر 1392